سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک قطره باران تنها
نویسنده :  BARAN LOVE
 از کنار بید مجنون رد میشدم که دیدم سینه سرخی داره اواز میخونه من متوجه نشدم سینه سرخ چی میخونه یه پیرمرد نابینا اونجا نشسته بود و ساکت رفتم کنارپیرمرد گفتم سلام پیرمرد با کمال خونسردی و محبت به من گفت علیک سلام جوان ازش سوال کرد این سینه سرخ چی میخونه شما میدونید؟ خیلی اروم یه اهی کشید و گفت این سینه سرخ 5ساله که میاد اینجا موقع غروب برای عشقش میخونه گفتم برای عشقش گفت اره گفتم پس عشقش چی شده و کجاست پیرمرد گفت دقیقا 5 سال پیش همین موقع چندتا بچه اومده بودند اینجا بازی میکردند و من هم داشتم به اواز این دوتا سینه سرخ عاشق گوش میکردم که یکی از اون بچه ها با سنگ زد به یکی از این سینه سرخها و افتاد توی دست من و مرد من هم برای اینکه هیچ وقت این کار اون بچه ها رو فراموش نکنم اون سینه سرخ رو همینجا خاک کردم و سینه سرخ عاشق داره 5 سال برای من میخونه.

 اون هم دردناک ترین شعر رو ......

 


چهارشنبه 87/2/11 ساعت 6:10 عصر
نویسنده :  BARAN LOVE

از کنار حوض اب رد میشدم که دیدم ماهی قرمز کوچولوی حوض خونه ما منو صدا میکنه اول متوجه نشدم قشنگ که گوش کردم دیدم بله این ماهی کوچیک حوض هست که داره منو صدا میکنه باورم نمیشد نشستم لب حوض ماهی کوچولو گفت باهات درد دل دارم گفتم با من، من مگه کی هستم که میخوای با من درد دل کنی بعد از چند ثانیه نگاه به من گفت تو تنها کسی هستی میای بالا سر این حوض و ما رو خوب نگاه میکنی و بعد هم دل تنگی هات رو با اشکت خیلی راحت خالی میکنی من چند وقتی هست که میزبان غم و اندوه تو هستم حالا تو بیا و برای من سنگ صبور باش من هم گفتم به دیده منت میپذیرم ماهی کوچولو با اون جسه وهیکل کوچولوش شروع کرد به درد دل با من اصلا نمیدونستم که ماهی ها هم یه دل به این بزرگی دارند برای من تا صبح درد دل کرد و من هم برای او  فقط سنگ صبوری بودم حرفهاش که تموم شد ازش یه اجازه گرفتم اجازه گرفتم توی خونه اون یعنی همون حوض خونه ی خودمون برای خودم گریه کنم پرسید چرا؟ گفتم ماهی کوچولو من فکر میکردم من دل خیلی پری از این دنیا و دوره زمونه دارم ولی تو با این همه که کوچولو هستی به من نشون دادی که یه دل داری اندازه یه دریا. به ماهی گفتم دوستت دارم گفت من هم تو رو دوست دارم اگه اینطوری نبود که با تو درد دل نمیکردم . من از ماهی جدا شدم و تا شب به حرفهای ماهی کوچولو فکرکردم . شب دوباره رفتم پیش ماهی کوچولو میخواستم بهش بگم که این دنیا خیلی بی ارزشه که...... هر چی گشتم نبود بعد با دقت که نگاه کردم زیر نور مهتاب ماهی کوچولو مرده بود. باز هم ماهی کوچولو به من زودتر فهموند که این دنیا بی ارزشه

                                                                                             

                                                                                                  نویسنده:شاید،من


چهارشنبه 87/2/11 ساعت 2:21 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دوتا عاشق
ماهی کوچولو
فهرست
3715 :کل بازدیدها
1 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
یک قطره باران تنها
مدیر وبلاگ : BARAN LOVE[3]
نویسندگان وبلاگ :
MARYAM[0]

19سالمه تو اصفهان زندگی میکنم
لوگوی خودم
یک قطره باران تنها
لوگوی دوستان
اشتراک
 
طراح قالب