از کنار بید مجنون رد میشدم که دیدم سینه سرخی داره اواز میخونه من متوجه نشدم سینه سرخ چی میخونه یه پیرمرد نابینا اونجا نشسته بود و ساکت رفتم کنارپیرمرد گفتم سلام پیرمرد با کمال خونسردی و محبت به من گفت علیک سلام جوان ازش سوال کرد این سینه سرخ چی میخونه شما میدونید؟ خیلی اروم یه اهی کشید و گفت این سینه سرخ 5ساله که میاد اینجا موقع غروب برای عشقش میخونه گفتم برای عشقش گفت اره گفتم پس عشقش چی شده و کجاست پیرمرد گفت دقیقا 5 سال پیش همین موقع چندتا بچه اومده بودند اینجا بازی میکردند و من هم داشتم به اواز این دوتا سینه سرخ عاشق گوش میکردمکه یکی از اون بچه ها با سنگ زد به یکی از این سینه سرخها و افتاد توی دست من و مرد من هم برای اینکه هیچ وقت این کار اون بچه ها رو فراموش نکنم اون سینه سرخ رو همینجا خاک کردم و سینه سرخ عاشق داره 5 سال برای من میخونه.